سلام دوستان
چند روزی هست که به دلیل یک موضوع مالی خانوادگی دلم گرفته بود ، هر آدمی در مواجه با دل گرفتگی یک کاری میکنه ؛ من گاهی میخوابم ، گاهی پیاده روی میکنم و گاهی خودمو با کتاب خفه میکنم و...
این چند روز دل و دماغ برای تمیزی و کارهای خونم نداشتم ؛ فقط تنها کاری که انجام میدادم برای همسرم غذا میپختم اونم بخاطر اینکه در اوج ناراحتی که ایشون هم مثل من داره یک دلگرمی بهش بدم ...
یه ویژگی نه چندان مناسبم دارم وقتی یکم ناراحتم به خودم اجازه هرگونه شلختگی میدم 😐😅
حالا خونه ی من رو تصور کنید که واقعا مصداق جمله ی شتر با بارش گم میشه هست ؛ یادم نمیاددمنی که عاشق نظمم آخرین بار کی انقدر شلخته بودم 😑😶
امروز صبح به سختییییی بیدار شدم
و صبحانه آماده کردم و لی خودم میل نداشتم
بعد از رفتن همسرم میخواستم بخوابم اما
هرچقدر تلاش کردم خوابم نبرد .
شلوغی خونه انگار ذهنمو بیشتر بهم میریخت اما با خودم میگفتم ولش کن درود بر شلختگی ...
هرکاری کردم خوابم نبرد ؛ حتی گوشیم حوصلمو سر برده بود
مجبور شدم بلند شم ؛ شلختگی کلافم کرده بوود
یادم بود توی یک پادکستی شنیده بودم همون قدم اول سخته ، و حتی اگه یک مقدار کمی از یک کار رو انجام بدی بهتر از هیچ کاری نکردنه
خودمو گول زدم ؛ گفتم تا این موزیکی که دوس داری رو گوش میدی میتونی تخت رو مرتب کنی
تخت رو که مرتب کردم یک بخش بزرگ اتاقم تمیز به نظر میرسید
با خودم گفتم حداقل بیا اتاق خواب مرتب کن که شب خواب بیشتر کیف بده
کشوهارو به سرعت مرتب کردم ؛ لباسهای کثیف رو ریختم توی لباسشویی و گرد گیری کردم و آینه های اتاق رو هم دستمال کشیدم
به به چه اتاق تمیزی شد احساس کردم چقدر اتاقمو دوست دارم
بوی شیشه پاک کن اون موقع برام بهترین عطر شده بود 😶 و صدای زیبای آقای علیرضا قربانی وسط این دل گرفتگی حال خوش رو بهم منتقل میکرد
بعد تمیزی اتاق رفتم و خودم رو به یک چای و شکلات شیری محبوبم دعوت کردم
اما نگاهم به هال و آشپزخونه ی نامرتب بود ؛ انگاری چای به جونم نچسبید
بازهم خودمو گول زدم گفتم فقط هال رو مرتب کن آشپزخونه رو بیخیال شو
بازهم آقای قربانی با صدای زیباش بهم انگیزه کار کردن میداد
نفهمیدم کی هال مرتب شد ؛ کی گرد گیری کردم و جارو برقی کشیدم
کی اون کوه ظرف رو شستم و خشک کردم و سر جاشون گذاشتم و ....
ظهر بعد از شستن سرویس ها یه دوش حسابی گرفتم و اومدم و دوباره خودم رو به یک لیوان چای و شکلات شیری دعوت کردم
اما واقعااااا این دفعه مزه ی خوبش باعث آرامشم شد
وقتی از حموم اومدم و تمیزی اطرافم رو دوباره دیدم یه آخیشش از ته دلم گفتم ...
بعد از کمی استراحت بلند شدم و برای همسرم که یکم سرماخورده سوپ درست کردم و دمنوشی که اصلا دوست نداره و هر دفعه به زوررررر متوسل میشم و مجبورش میکنم کل قوری رو نوش جان کنه 😄😅
وقتی ایشون از سرکار برگشت خونه ی تمیز باعث شد لبخند بزنه ؛
واقعا با لبخندش خستگی کل روزم رفت
اما اون لبخند گولم نزد و دوباره طبق معمول همیشه دمنوشی که اصلا دوست نداره رو به زورررر خورد و بعد خوردن سوپ و داروها خوابید و من با اینکه امروز فعالیت زیاد داشتم خوابم نمیبره ...
کلی با خدا حرف زدم ، فیلم دیدم ، آموزش آشپزی به زبان روسی نگاه کردم ( دریغ از فهمیدن یک کلمه ) فقط تصویر رو میفهمیدم
خدایا داننده تویی ، هر آنچه دانی آن ده ❤