تو اکثر تاپیکام گفتم
خواهرای شوهرم عادتشون بدون بدون زنگ زدن بدوندخبر میومدن خونه ما هر زمان که عشقشون میکشید من حریم خصوصی تو خونم نداشتم ۲/۳
سال این روند ادامه داشت این اخریا دیگه صدام در اومد خسته شده بودم
چقد با احترام میگفتم همسرم دعوام میکردیم استوری پیام دادم حتی بهشون فایده نداشت حتی مهم نبود من بچه نوزاد داشتم میگرن و بیخوابی داشتم باز جمعیتی میومدن.
دیگه قید قهر کردنشونم زدم به گوششون رسوندم کهاز این به هرکسس بدون خبر بیاد درو براش باز نمیکنم
چون تو این دو سه سال یبار نگفتن بیا خونمون یبار به روشون ندیدم اما خونه من شده بود باتوق خونه اونا.
امروز خواهر شوهرم دو بار زنگ زد دل دل میکرد بیاد منم محل ندادم چون اصلا دعوتم نکرد خونش پا گشامم نکرد حتی.
میکفت خواهر بزرگم میخواد بیاد فلان وسیله رو بده بهتون گفتم چرا خودش زنگ نزد.
امروز دوتایی اومدن تا سر کوچه ما دخترشو فرستاد دم درمون وسیله بده حتی به دخترش گفته بود نیاد داخل خونمون.
چون پیاده اومدن بودن راهشون دور بود گفتم زشته به شوهرم گفتم زنگ بزن بیان بالا نیومدن قهر کردن.
منم دیگه ب رو نیوردم خیلی ناراحتم از رفتارای زشتشون قبلا از بس اومدن خونم گندشو در اوردن هرچی گفتم زنگ بزنید رفت و امد دونفر باشه منو ادم حساب نکردن حالا بهشون بر خورده از عمد اومدن نزدیک خونمون ک مثلا بگن تو ادم نیستی بیاییم خونت ما قهریم