من عاشق معلمم شدم و قرار بود که با هم ازدواج کنیم
یه سری سر کلاس نشسته بودیم گوشیش زنگ خورد رفت بیرون بعد چند دقیقه برگشت سر کلاس و خیلی خوش حال بود گفت که دوستش شام دعوتش کرده رستوران ولی من یه لحظه اضطراب شدید گرفتم که نکنه این داره با یه دختر حرف میزنه
تو جلسات بعدی کلاس من خودم رو زدم به ناراحتی پرسید ازم که چرا ناراحتی من گفتم که تو با دوستات میری بیرون ولی با من نمیای گفت که دوستم پسر بوده یه وقت فکر نکنی دختر بوده و چند سری تو چند جلسه بهم توضیح داد که دوستش پسر بوده و شام همبرگر سفارش دادن و تو رستوران هم نشستن غذا رو گرفتن و تو ماشین خوردن بعد که کلاس های ما بعد کنکور تموم شد گفت که بهتر هست ما با هم خداحافظی کنیم برای همیشه که من جواب پیام های رو ندادم خودش بعد از دو هفته بهم پیام داد و گفت بیا با هم حضوری صحبت کنیم منم رفتم و با هم صحبت کردیم گفت که من تو این مدت به اصرار مادرم رفتم با یه دختری صحبت کردم خیلی دختر خوبی بود جامع و کامل بود تو یکی از ارگان های مهم شغل دولتی داشت پدر پولدار داشت ولی من آدم ازدواجی نیستم
الان کدوم حدس من درسته
اینکه اون شب دوستش شام دعوتش کرده چون قبلاً گفته بود که من وقتی دوستان بهم زنگ میزنن خیلی بهم فحش میدیم و شوخی میکنیم بخاطر شوخی های پسرونه رفته بیرون
یا اینکه از قبل با اون دختر در مرحله آشنایی بوده و فکر کرده که اون بهتر از من هست و رفته با اون ولی بعدش شرایط جور نشده و برگشته
یا اینکه اصلا قضیه آشنایی با دختر دیگه الکی بوده و برای جلب توجه این حرف ها رو زده که حسادت من رو برانگیخته کنه تا من راحت تر باهاش آشتی کنم