2777
2789
عنوان

خانوادم معتقدن بچم و بدبخت کردم

275 بازدید | 29 پست

خانما من ۷ ساله ازدواج کردم زندگی جالبی نداشتم و شوهرم خیلی بداخلاق و بدقلق بود با دخالت فراوان خانوادش بشدت دهم بین و.... 

دوسال پیش ۷ ماه قهر بودم و برگشتم دخترم سه سالشه عاااشق باباشه و خدایی بابای خوبیه

دخترم مادر باباش و دوست نداشت یه مدت ارتباط نمیگرفت باهاش ولی مدتیه دوسش داره مدام میگه بریم خونه مادرجون ....

الان من قلق شوهرم دستم اومده خیلی وقته دعوا نکردیم تنش نداشتیم و روابط خوبه

یک هفته پیش شوهرم با دخترم رفتن خونه مادرش وقتی برگشتن دخترم یهویی لکنت گرفت( البته شب قبلش عموش و باباش شوخی میکردن دخترم فکر کرد دعواشون شده ترسید یکم براش توضیح دادیم و کلی محبت که داشتن شوخی میکردن) الان خانوادم افتادن ب جون من که تو طلاق نگرفتی الان بچت بدبخت شده بخاطر اونا لکنت گرفت

بخدا دیوونه شدم حق باکیه

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خانوادت هم دنبال مو توی ماست میگردن ، ادم خودش کم بدبختی داره نیش زبون یکی دیگه هم از اونور بهش اضافه میشه.

ولشون کن رو زندگیت و خانوادت تمرکز کن ، گذشته ها دیگه گذشته مهم الانه

حق واقعا ربطی نداره بچه از کسی که از ازار ببینه پیشش نمیره اگه هم لکنت داره به جای محدود کردنش برا دیدن مامانبزرگش ببر گفتار درمانی دراخر کار درستی میکنی زندگیت درست میکنی طلاق مرحله اخر وقتی می تونید با هم سازگار باشبد چرا طلاق گلم

فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست

نکنه بهش دست درازی چیزی کردن.. با دعوا که اینجور نمیشه

نه کسی نبوده باباش و مادربزرگش بودن وقتی اومد کلی خوشحال هم بود عادت داره تمام اتفاقات و برام تعریف کنه برام تعریف کرد مادرجونش چیا گفته و اینا ولی واقعا نمیدونم چرا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792