خانما من ۷ ساله ازدواج کردم زندگی جالبی نداشتم و شوهرم خیلی بداخلاق و بدقلق بود با دخالت فراوان خانوادش بشدت دهم بین و....
دوسال پیش ۷ ماه قهر بودم و برگشتم دخترم سه سالشه عاااشق باباشه و خدایی بابای خوبیه
دخترم مادر باباش و دوست نداشت یه مدت ارتباط نمیگرفت باهاش ولی مدتیه دوسش داره مدام میگه بریم خونه مادرجون ....
الان من قلق شوهرم دستم اومده خیلی وقته دعوا نکردیم تنش نداشتیم و روابط خوبه
یک هفته پیش شوهرم با دخترم رفتن خونه مادرش وقتی برگشتن دخترم یهویی لکنت گرفت( البته شب قبلش عموش و باباش شوخی میکردن دخترم فکر کرد دعواشون شده ترسید یکم براش توضیح دادیم و کلی محبت که داشتن شوخی میکردن) الان خانوادم افتادن ب جون من که تو طلاق نگرفتی الان بچت بدبخت شده بخاطر اونا لکنت گرفت
بخدا دیوونه شدم حق باکیه