پسرمو میبرم مهد بعد نشسته بودم دیدم یه خانم هفتاد ساله داره با یه بچه چهارساله میاد....بعد بچه مامان صداش میکرد....بچش که رفت تو کلاس یهو تو حرفاش گفت ما بچه دار نمیشدیم ....دو سال پیش این بچه رو به سرپرستی قبول کردیم....وااااای چشمام داشت از کاسه میزد بیرون.....تو دلم میگفتم وای عجب اشتباهی....اگر میخواستین بچه بیارین خوب زودترمیاوردین...اون بچه گناه داره.. پیرزن و پیرمرد که حال و حوصله بچه داری ندارن...البته به خانومه هیچی نگفتم ولی خیلی دلم به حال اون طفل سوخت