واقعا امروز صبح که نخوابیدم درست شوهرم از چهار و نیم صبح دنبال گل محمدی بود بیدارم کرد چای گذاشت نماز خوند مثل روح حرکت می کرد
رفتم سرکار تا دو نیم
دو و چهل دقیقه اومدم ناهار پختم
تکالیف زیاد ذخترمو انجام دادیم خونه جارو زدم لباس گذاشتم لباس شویی پهن کردم شام پختم وسایل ناهار فردا آماده کردم
حالا سر یه میوه منو اسیر کرده که نارنجی ببرم میگم نه میوه بی بو ببر
دارم از خواب هلاک میشم چیه من باشه دم همین یخچال می خوابم