من دیروز 7 صبح تا 8 شب سرکار بودم
ایشون هم سرکار بود
من دیشب 9 شب اومدم خونه ایشون11 شب اومد
و امروز صبح زود من دوباره 7 صبح اومدم سرکار و تا 11 با شدت زیادی مشغول بودیم و 11 رفتم خونه ایشون چندتا کار توی بانک داشت من با وجود خستگی سعی کردم همراهی کنم چون امشب هم شب کار بودم و واقعا نیاز به استراحت داشتم
تا جایی تونستم همراهی کردم ولی غر زدم که خستم و ایناو گفتم خیلی گرسنمه معدم داره اذیت میشه گفت برو برای هر دوتامون غذا گرم کن ناراحت شدم چون توقع داشتم درک کنه من روز قبل 13 ساعت سرکار بودم امروز صبح هم 4 الی 5 ساعت فعالیت فیزیکی شدید داشتم و شب هم شبکار بودم
اومدیم خونه بهم گفت برای یه شخصی شماره کارت بفرست گفتم خودت گوشی منو بردار بفرست خستم
گفت خانواده آدم دشمن آدمه
گفتم من دشمن توام؟
چون شماره کارت نفرستادم
گفت اره
و دعوا از اینجا شروع شد در حدی که من چندتا با دست تو سر و صورت خودم زدم پ و اونم محکم دستامو کشید و دستام کبود شدن و زخم شدن
و حرفی که خیلی ناراحتم کرد این بود
من کلا دوست دارم با همسرم صحبت کنم و از اتفاقای روزم بگم مثلا درمورد همکارا و اتفاقاتی که میفته
و دقیقا همینو کوبید توسر من گفت مگه فضول تر از تو هست
خیلی قلبم شکست و کلی گریه کردم و بهش گفتم قول میدم دیگه با هر کسی درد و دل کنم ولی با ت
و دیگه هیچوقت
و جالب اینجاست هیچتلاشی برا درست شدن نمیکنه و تو گوشیش هست
و من بعد 7 سال خسته شدممم خسته واقعا دیگه دلم نیمخواد باهاش زندگی کنم