دیروز دیدم تو کوچه در . همسایه هارو مسجد صدا میزنه چایی و شیرینی وب خاطر کربلا رفتنش. نظر کرده بود د یدم منو صدا نزد گفتم شاید دخترشم نیست لزومی ندیده منم باشم ولی هربار ک مراسمش خونه بود من میرفتم عین چی کار میکردم اینا فکر کردن وظیفه منه دخترشم قشنگ دستشو میزد ب کمرش زحمت میکشید یه استکان بلند میکرد ساعت 3 ظهر اومده درو زده و باز کرده دیده من خابم میگه پاشو بیا مسجد یادم رفت صدات بزنم بعد دید من خابم گفت پاشو دیگ پریود ک نیسی گفتم چرا یکم لکه میبینم و زیر شکمم درد میکنه هیچی نگفت در و بست و رفت منم تا اماده بشم و یه تیکه غذا بخورم 1 ساعت گزشت رفتم دیدم اینا جفتشون یه قیافه ای گرفتن ک بیای و ببین دو عدد تنبل حتی چاییشونم دم نکشیده بود همه داشتن مسخره میکردن میگفتن این دیگ چ جورشه و ... 😐برگردم عقب خدایی ب این مدل ادما انقد بها نمیدم دیگه قیافه گرفتنون برای چیه زن داداش خودم خونمون یه استکان بلند میکنه انگار خونه تکونی کرده اما من دوساعت اونجا کار کنم مگه ب چشم میاد