زندگی ما اینطوریه که هرکی غم هاشو تنهایی تحمل میکنه حتی در جریان خیلی از مشکلات و غم های همدیگه هم نیستیم من کلی مشکلات و ناراحتی خانوادگی و غیره دارم که اون در جریان هیچ کدومشون نیست و من تنهایی از غصه آب میشم اونم هر ناراحتی داره من وارد هیچ کدومشون نمیکنه زندگی مشترکمون فقط در حد هفته ای دو روز باهم بودنه دوبار بیرون رفتن و دو شب باهم خوابیدن و دیگه هیچی هیچ تلاش مشترکی نداریم هیچ دغدغه مشترکی هم خنده داره مگه نه و همچنین تلخ
چون من اگر درد دل کنم ممکنه بعدا سرکوفت بشه برام دردهای من قابل گفتن برای هیچ کسی نیست و اون هم اگر درد دل کنه تنها راه حلی که از من میشنوه اینه که قربانی نباش دست بردار از آدم خوبه بودن حقت و بگیر و این چیزیه که اون از پسش برنمیاد