خانواده همسرم از خانواده های قدیمی و اصیل هستن ک مادرشون رو اوایل دهه۸۰ از دست میدن و پدر ازدواج مجدد میکنه و بعد از چند مدت بچه دار میشن دوتا دختر ۲قلو....
نفرت از پدر و زن جدید و بچههای جدید اونقدر زیاد بوده ک بچهها بغیراز چشم و بله و بفرمایید نباید چیز دیگه ای بگن،کتک میخوردم از بچههای زن اول و بشدت تحقیروتوهین میشدن،اسم مادرشون رو باید صدا میزدن و از واژه مامان نباید کسی استفاده میکرد....
لباس ها وسایل دسته دوم و بدرد نخور باید استفاده میشده و خرید گاهی بالاجبار بوده
فارسی نباید حرف میزدن و ب لهجه محلی و روستایی شون فقط صحبت میکردن چون باید سطح پایین باشن
بخش بزرگی از کمک ب کار کشاورزی و چوپانی و دامداری و کلفتی های خونه و بقیه هم ب گردنشون بوده...
حالا بچهها بزرگ شدن و دندانپزشکی قبول شدن ی دانشگاه خوب
بقیه عزا گرفتن آنقدر حسودی و کینه دارن ازشون ک ی تبریک ی خسته نباشید نگفتن و ناراحتم هستن ک چرا قبول شدن
ی روز ک من ی جفت ساعت مچی واسشون خریده بودم و بگوش یکی از خواهرای مجرد سن بالا رسیده بود،ساعتها رو دور از چشم بقیه شکسته و انداخته گردن بچههای کوچیک دیگه.....
ی مدتی توی خونه باهمین خاهرمجرد سن بالا بوده آنقدر اذیتشون میکرد ک گریه میکردن از ترس میرفتن پشت بوم کسی صداشونو نشنوه....
واقعا این حجم از تنفر نرمالع؟؟؟؟؟