2777
2789

بیاید برگردیم به سال ۱۴۰۱ وقتی که من خیلی تنها بودم و حس میکردم هیچکی رو ندارم و زمانی بود که مامانمم بهم ظلم بزرگی کرده بود و من یه مشکل استرسی حاد هم داشتم که به خاطر درس بدنم به لرزه در میومد و ما تصمیم گرفتیم یه گربه بیاریم و ما دنبال گربه بودیم تا اینکه یه گربه پیدا کردیم که نژادش پرشین بود ولی یه مشکلی بود چند روز قبل یه گربه اومد تو حیاطمون و بچشو اورد تو حیاط ولی بچشو ول کرد و رفت یه حس اشنا به اون گربه داشتم حس رها شدن حسی که خودم توش بودم و من تصمیم گرفتم که اون گربه داخل حیاط رو بزرگ کنم و گربه دیگه ای نیارم و اسم اون گربه رو پیروز گذاشتیم ولی ای کاش هیچوقت نمیدیدمش البته ولی برگردم عقب باز انتخابمه و یه اتفاقی افتاد.. ادامه ...

اون گربه به دوست ۲۴ ساعته من تبدیل شد کسی که شبا باهاش میخابیدم و صبا باهاش از خاب بیدار میشدم من درسامو براش توضیح میدادم و اون میشه و خیلی خوب گوش میداد با هم بازی میکردیم مسابقه میدادیم و من از افسردگی درومدم دیگه مهم نبود کسی منو دوس نداره یا تنهام یا وقتی ناراحت میشدم میرفتم پیشش یه لحظه حس میکردم دنیا رو برای من ساختنو من با خدا حرف میزدم و میگفتم من فقط همینو میخام و راضیم زندگیم با اون میچرخید ناراحتیم غیب شدن یاد دادم بهش باهام دست بده یا بشینه

بود و تو حیاط میچرخید و حتی اواخر یاد گرفت بره بالا پشت بوم و هم من وابسته اون بودم و هم اون وابسته من هر جا میرفتم دنبالم راه میفتاد حتی مغازه و اگه صداش میزدم زیر ۱۰ ثانیه میپرید بقلم و داستان میرسه به ۳ هفته پیش وقتی که بعد رفتنش هیچوقت برنگشت و من دباره همون آدم افسرده شودم ولی این حس رهایی خیلی بیشتر قلبمو به درد میآورد هیچکی نبود درکم کنه آخه من ناراحتیم میرفتم پیش پیروز ولی وقتی که نیس الان باید برم پیش کی


درست فهمیدین پیروز دیگه بر نگشت و من بازم ترک شدم ولی حس کردم دارم میترسم و نه تنها افسرده شدم و صبح تا شب چشمم اشکه بلکه درد قلبم داره منو میکشه و تا آخر عمر همرامه



بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بود و تو حیاط میچرخید و حتی اواخر یاد گرفت بره بالا پشت بوم و هم من وابسته اون بودم و هم اون وابسته ...


اوو گربه ها همینن یه ذره با محیط بیرون اشنا بشن میرن که برن میرن پی زندگی عشق و عاشقی

عزیزم زندگی همینه. یه روز به دست میاری. یه رو از دست می دی. باید باهاش کنار بیایی که هی چیزی همیشگی نیست

اینم می گذره

هیچ کسی باندازه من حیوان تو زندگی اش نداشته. همه مدل حیوانی داشتم و مهمترین چیزی که یاد می گیری رها کردن و از دست دادن هست

ادم کنار میاد، کنار میاد، کنار میاد، بعد یه روز می بینه دیگه نمی تونه کنار بیاد، از همون کنار می زاره می ره!

شاید رفته پی زندگیش یهو دیدی با زن و بچه اش برگشت

نه داستان یکم دیگه ادامه داره چون ۳ ساله با بیرون آشنایی و همون روزی که یه سگ آوردن تو باغ کنار خونمون رفته و احتمالات زیادی هس

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  3 ساعت پیش
توسط   naziiiiiiiiiiiii6971  |  4 ساعت پیش