داداشم کلا آدمه کم حرفیه اصلا با ما هیچ حرفی نمیزنه ۲۳ سالشه امروز ایفونمو زد اومد بالا پسرم که باز کرد گفت داییه اصلا شاه درآوردم از همون لحظه فهمیدم یه چیز عادی نیس....چون اصلا سر نمیزنه بهم آخه اونم بی خبر اومد تو بر عکسه همیشه شروع کرد حال و احوال اون آدم ساکت باورم نمیشد یه ساعت کامل حرف زد بی وقفه....فهمیدم یه چیز زده ولی نتونستم دقیق بفهمم چی آخه مشروب خیلی بوش واضحه...خیلی داداشمو دوست دارم از جونم بیشتر حرفاش از ناراحتیه حالش گریم گرفت نتونستم جلوی خودمو بگیرم منو که دید اونم گریه کرد .....بعدم رفت
وااای خدا چرا چرا منو با داداشم امتحان میکنی قلبم داره از جاش کنده میشه انقد گریه کردم شوهرمم میپرسه چی شده الکی میگم دندونم درد میکنه .....واای دارم میمیرم بچمم هی سوال میپرسید که مامان دایی چرا گریه کرد رفت تو مخم یکی محکم کوبیدم تو دهنش بمیرم براش عصبانیتم سر اون خالی کردم....