بعدگفتم مادرم میگه زودجشن بگیرین شمام گفتین مادرت حق داره مادرم دوتادخترش توی عقدبودن یکی من که بزرگترم یکیم خواهرکوچکم
مادرشوهرپدرشوهر خواهرکوچیکم هی غرغرمیکردن توی جمع منومیدیدن یکسره میگفتن زودجشن بگیردیگ مامنتظرشمایم بابات نمیزاره مازودترجشن بگیریم وفلان درصورتی که من مجبوربودم دانشگاه که توهمون شهرمادرم هست درس بخونم وشهرشوهرم یه جادیگس
بعدخواهرمم کنکورداده بودامسال میخواست هرچی قبول شدهمون شهرشوهرش بره بعدمادرم میگفت شماجشن بگیریدکه خواهرت بتونه جشن بگیره بره شهرخودشون خونه ی خودش باشه نره خونه مادرشوهر
هیچی دیگ منم به شوهرم میگفتم جشن بگیرخانواده خواهرم اینامنتظرن شوهرمم پول داشت ولی میگفت بزارخونه خریدیم بعداجشن بگیرم ولی خب خونه خیلی طول میکشیدواون قصدداشت زمینش روبفروشه خونه بخره ولی بازارم کسادبود گفتم بیاجشن بگیریم ولی چون یه ترم دیگ هنوزدانشگاه دارم نریم سرخونه زندگیمون تاموقع پول هم جمع کنیم برای خونه گفتش باشه
جشن گرفتیم بعدش رفت وسایل خونه خرید ولی خونه هنوزکرایه نکردیم همین تازگی زمینمون مشتری داشت فروختیم پولامون روبه زحمت باوام و..سرجمع کردیم خونه خریدیم
حالاپدرشوهرمادرشوهرخواهرم براش جشن عروسی نگرفتن گفتن 8ماه دیگه بااینکه آبروماروبرده بودن ازبس همه جامیگفتن اخه شوهرمنم پدرنداره پول نداشت همه جااینامیرفتن میگفتن ماپول داریم میخوایم جشن بگیریم ایناجشن نمیگیرین منتظراینایم شوهرم حالامیگه توخیلی منوتحت فشارگذاشتی اگرغرغرنمیکردی اول خونه میخریدم خونه بهترم میتونستم بخرم