تو این دوماه که مامانبزرگم فوت کرده کلی حرف شنیدم
ما پدر مادر نداریم مامانمو که ندیدم بابامم معتاد بیکار
خواهر دوقلوی من معلول نمیتونه راه بره
ولی براش هیچ وقت سعی کردم کم نذارم حتی تا دانشگاه بردمش میخواست ازمون ارشد بده
براش چند بار کار مجازی جور کردم
دو سال پیش همه سرمایه پس انداز واممو دادم پای درمانش شکست خوردم
چون عاشق دکتر متاهلش شد زد خودکشی کرد اون همه زحمتم به باد رفت و تشنج هاش شروع شد
الانم که دیگه مامانبزرگم فوت شده کسی نیست نگهمون داره
بهم میگن ببر بذارش بهزیستی دولتی من نمیتونم بخدا نمیتونم نمیفهمن
به عمم میگم تو که ادعا میکنی کمکش میکنی تو ببرش حداقل من با دستای خودم نبرده باشمش باهام لج کرده دعوا میکنه به من چه مگه خواهر منه من ببرم
ایایشکاه خصوصی گذاشتمش یه ماه نگهش داشتن بخاطر مشکل روانی و روحی تشنجاش تحویل دادنش
بخدا منم تو همون خانواده بزرگ شدم
اون حالش بده منم بدم
اون داغ دیده منم دیدم
اون بی کس منم هستم
بهم میگن تو سنگ دلی باهاش بد رفتاری میکنی بخدا دلمو شکسته ذره ای همکاری نکرد باهام
مگه من رپزای راحتی گذروندم
انقدر سخت بود درمانشو باهام همکاری میکرد
پا به پام کار میکذد من که همه چیزشو فراهم میکردم
حتما باید هرروز عاشق این و اون بشه
روانی بشه بیوفته به جونم
هیچ کس نمیدونه من چیا کشیدم چجوری تو حموم درس خوندم چون اتاقمو بدم به خواهرم شبا راحت بخوابه
رتبم شد ۳۰۰ کنکور حیف کردم رفتم فرهنگیان چون پشتوانه نداشتم نیاز به پول داشتم