من یادم تا همین چند ساله پیش با خواهرم بانو بازی میکردیم بعد من و خواهرم هر دومون زن پادشاه بودیم من زن کوچیکه بودم و بانوی سوم بودم بعد مثلا پادشاه وجود داشت میرفتیم تعظیم میکردیم بهش و تازه من میرفتم با پادشاه قدم میزدم بعد خواهرم میومد پیش پادشاه منو خراب کنه دعوامون میشد. بعد مثلا من به خواهرم سم میدادم حالش بد میشد یهو پادشاه از در میومد پامیشدیم خواهرم چون سم خورده بود حالش بد بود. بعدش مثلا پادشاه میگفت نه بخواب استراحت کن ابراز محبت میکرد😐🤣🤣🤣🤣🤣وای خیلی سم بودیمممممم خجالت کشبدممممم
یا پولدار بازی میکردیم مثلا خیلی پولدار بودین و میرفتیم توی مهمونی های گرون غذاهای گرون میخوردیم کلاس میزاشتیم
یا داشتیم غذا میخوردیم یه میگفتم فکر کن پولداریم بیا باکلاسی غذا بخوریم.یهو میدیدی 1 ساعته داریم اروم اروم و باکلاس غذا میخوریم مامانم میومد دعوا میکرد که بسه جمع کنید😐🤣🤣🤣🤣🤣🤣
چقدر ولی خوش میگذشت کاش بزرگ نمیشدیم