دکترا گفتن وضع قلبش خرابه بمونه پنج ماهم یعنی چند روز دیگ بیست هفته میشم بعد از تولد امکان حیات نداره اگه هم داشته باشه با سختی و با انجام چندین عمل که هم موجب اذیتی مادر پدره هم نوزاد
الان من واقعا دو به دلم میگم اون یه موجود زندست شاید اون میخواد باهمین شرایط هم زنده بمونه و زنده موندنو تجربه کنه و میترسم بعد از سقط عذاب وجدان ولم نکنه به هرحال اونم یه انسانه جون داره روح داره خواهش میکنم راهنماییم کنید خودم دلم کبابه هم میخوامش هم نمیخوامش دوسش دارم بچمه هنوز سقطش نکردم همش در حال گریه و حیغ کشیدنم از ناراحتی نمیدونم چیکار کنم بدجوری گیر کردم هرکاری میکنم با تمام وجودم از خدا بخوامش نمیتونم دلم زبونم روحم بچه رو میخواد ولی یچیزی تو وجودم که نمیزاره با تمام سلول به سلول بدنم بخوامش یچیزی توم انگار نمیخوادش نمیدونم چیه انگار بدنم سلول به سلول تنم این بچه رو نمیخواد در حالی که خودم دارم از خواستنش هلاک میشم