بدون اجازه من خواهرش رفته سر امانتی که بهشون داده بودم با شوهرم نشستن دونه دونه طلا هارو وزن کردن و تصمیم گرفتن النگو هارو بفروشن من اینا تلافی دیشب پشت گوشی فهمیدم چون گوشی قطع نکرده بود بعد امروز صبح زنگ زد گفت میخوام النگو بفروشم به جاش برات ی دستبند میخرم خلاصه گفتم چرا به من نمیگین داری چیکار میکنی گفت به من اعتماد کن مخوام سوپرایزت کنم اینجوری ازاینکه با من مشورت نمیکنه؟ با خانواده اش مشورت میکنم خیلی ازشون بدم امده