من امدم پیش مامانم اینا موندم چون مامانم کمر درد داره دیشب شوهرم زنگ بعد از زنگ همین جوری میخواستم اذیتش کنم بیبنم تو خونه تنها داره چیکار میکنه فهمیدم رفته خونه مادرش بعد ی دفعه بحث طلا شد خواهرش طلا های که ما داریم امانت رفت آورد شروع کرد به وزن کردن مامانش میگفت سرویستو میخوایی بفروشی به شوهرم میگفت تا اینجا شو فهمیدم بعد امروز صبح زنگ زد گفت میخوام سوپرایزت کنم فقط پول کم دارم مجبورم ازت اجازه بگیرم چند تا از النگو های سر عقد هدیه بهت دادیم بفروشیم به جاش ی دستبند برات میخرم ولی الان ی کاری میخوام انجام بدم به پول احتیاج دارم خلاصه بهش گفتم چرا بهم نمیگی داری چیکار میکنی گفت تو بدونی همه جا پخش میکنی ناراحت شدم ازش بعد همیشه آقا میره پیش مادر خواهرش مشورت میگیره تصمیم هاشنو میگیرن بعد میاد به من اطلاع میده و نمیگه میخواد چیکار کنه گفتم خوب الان بگو سوپرایزتو نگفت ولی کلی باهاش دعوا کردم گفتم تو منو ی آدم دهن لق جلوه دادی ما زن و شوهر هستیم به دلیلی با کس دیگی میشینی مشورت میکنی حالا مخوایی بگیری ایرادی نداره چرا داری الان از من پنهان میکنی باز گفت به نفع توعه ضرر نداره از این جور حرف ها سوپرایزه میخوام نگن بعدا بگم مژه اش میره بگم اینجوری خیلی ناراحتم با من مشورت نمیکنه میشینه در مورد زندگی منو خودش با خواهرش مشورت میکنه خواهرشون مخ مبیبنه گیرم مخ عالم نمیشه منم آدم حساب بکنه