دخترخالم چندوقت پیش به شوخی یه لفظی درمورد شوهرم به کاربرد من بهم برخورد و دیگه باهاش سرسنگین شدم دیگه اون صمیمیتمون ازبین رفت وتموم شد کاملا مثل غریبه ها شدیم باهم سلامم به زوور اگه مجبور میشدیم به هم میکردیم
خلاصه دیروز تو مهمونی مامانم بهم گفت نکن زشته دو کلمه باهاش حرف بزن و اینا منم رفتم سمتش گفتم پسرکوچولوت شبیه خودته اونم اصلا برنگشت نگاه کنه گفت هوووم به پسرشم گفتم اسم اسباب بازیت چیه و این حرفا که هممون به بچه کوچولوها میزنیم. اونم اصلا واکنشی نداشت بعدم نشست با یکی دیگه شروع کرد بگو بخند.
من کار مژه انجام میدم داشت به اون شخص میگفت اره مژه هامو اکستنشن انجام دادم خیلی خوب شده و...
حس حماقت و خاک برسر بودن بهم دست داد