تفسیرتون از این پاراگراف از یه کتاب رو بگین ، یاد چی میوفتین؟ ( متن دلنشینی بود گفتم باهاتون به اشتراک بزارم 🩵 من خودم یاد زنها میوفتم ، بعضی از زنها ، تفسیر خودتونو بگین دوست دارم بدونم )
"ماهی گیر برای ماهی گیری به اقیانوس رفت. حالا ماه آرام آرام پشت تپه ها پنهان میشود.
هیچ قایقی روشن نیست و در این سکوت شب فقط گاهی صدای پارو زدن از دور دست به گوش میرسد.
ماهی گیر به حال پرنده ها غصه میخورد، البته به جز پرنده های بزرگ و طمعه ربا و نیرومند. با خود میگوید: زندگی پرنده ها از ما آدم ها سخت تر است، آنها همیشه در حال جستجو اند ولی بعضی مواقع چیزی گیرشان نمیآید. حال که دریا انقدر سنگدل است، چرا باید این پرندگان آنقدر ظریف و نازک آفریده شده باشند؟ با آن صدای نازک و غم انگیز و ظریفشان!"