سلام خانمها خیلی حالم خرابه بین موندن و جدا شدن موندم ۸ ساله ازدواج کردم بچه هم ندارم شوهرم کاری نمونده که باهام نکرده باشه همه جوره عذابم داده از یک دختر شاد و پر انرژی یک دختر غمگین و مریض ساخته که احساس میکنم پیر شدم تو اوج جوونی تمام استخوان های بدنم پوک شده هر روز یک قسمتی از بدنم تیر میکشه بخاطر کارهاش تازه متوجه شدم شوهرم دچار خودشیفتگی و خودبزرگ بینی هست خونوادش از مادرش خواهراش جاری ها کلی حرف شنیدم هم از خودش بیشتر آزارم دادن از روز عقد تا این ۸ سال کلی دلمو شکستن مقایسه کردن کنایه زدن و دستور دادن و بی حرمتی کردن منم سیاستی نداشتم و ساده و آرومم آزارم به هیچی نرسیده و ذاتن از بدی دوری میکنم و تا الان احترام همشونو نگه داشتم حالا مشکلم اینه نمیزاره جایی برم و پیشرفت کنم میگه وظیفته خونه داری کنی چکارکنم دلم میخواد تمام بشه این زندگی خسته شدم تمام رویاهام رو خراب کرده از اول ازدواج تا الان معمولی و ساده تشکیل زندگی دادیم فکرمیکردم بهتر میشه یه حلقه ازدواج داشتم یه گوشواره همونارو چندماه پیش فروخت از بیکاری همش خونست مجبور شدم حداقل بخاطر خرج خونه بدم الانم باز بیکاره موندم از کجا بیاریم بخوریم نه خرجی میده نه میزاره برم سرکار حتی تا مایحتاج شخصی خودم موندم یه لباس زیر نمیتونم بخرم خداشاهده خیلی کلک زده بهم خیلی منه ساده هی کوتاه میومدم خداروشکر بچه نداریم و فعلا نمیخوامم بیارم من چکارکنم