امروز صبح از شدت خستگی و اینکه سرما خوردم و حالم واقعا خراب بود نرفتم دانشگاه
بابام حول و حوش ساعت هشت نه زنگ زده مامانم که چخبر کجایی. اونم مستقیم گفته که اره امروز زری(من) با من بحث کرده و گریه افتاده که چرا دیروز نذاشتید من بخوابم و خسته بودم و( حرفایی که داخل دعوا گفتم رو هم به بابام گفته) و تهش هم گفته زری گفت چون خسته است حالش خوب نیست گرفت خوابید نرفت دانشگاه!
اما نگفت سرما خورده، نگفت تب داشت، نگفت روز قبلش از شدت خستگی داشت میمرد اما نذاشتم یک ساعت بخوابه( دیروز عصر داشتم میمردم اما سه ساعت تمام هی صدام میزدن و میگفتن عصر نخواب و نمیذاشتن بخوابم)
الان مطمئنم با این آشی که مامانم برام پخته، بابام میاد خونه و چنان سخنرانی دو ساعته و با خشمی میکنه و منو توبیخ میکنه و احتمالا بهم بپره که چرا موبایل دستته و ووو( تمام عیب و ایراداتمو مرور میکنه)
مامانم خودشو میزنه به سادگی، بارها شده بهش گفتم این حرفو به بابا نزن اما تماما میره میذاره کف دست بابام. اما الان مطمئنم خیلی موذیه. دلم میخواد بشینم فقط گریه کنم بزنم تو سر خودم. دیگه چیکار باید کنم