ماجرا ازین قراره رابطم با شوهرم خراب شده.. با ی دختر در ارتباط بود و من فهمیدم و خلاصه ادامه دادم چون دوسش داشتم.. ولی حقیقتا مثل قبل نبودم تو روش وایمیسادم و اعتماد نداشتم ولی خب احترامه سر جاش بود تا جایی ک هی بهونه گیری کرد غذات فلانه خودت فلانی منم صبرم تموم شدو گفتم همینی ک هس دوس نداری بده ننت بپزه و ازون موقع دیگه خونه غذا نخورد و باز دعواموم شد و ماه ها قهر بودیم و حرف نمیزدیم منم رفتم گفت حرف بزن بخاطر دخترمون زندگیمونو درست کنیم ک گفت ن دیره و اینا باز قهر تا چند ماه ک من صبرم تموم شد و رفتم خونه پدرم ولی بعدا باز بخاطر دخترم خودم برگشتم .. نمیخوام بچه طلاق شه.. مشکل اینه ک شوهرم خودشو نابود شده میبینه و فکر میکنه من بدم... از چشمش افتادم شروع کردم نماز خوندن ذکر گفتن .. اگه میشه برای آشتی کردنمو صلوات بفرستین