اول این که سلام خیلی ممنون که تشریف اوردین تاپیک بنده .بچه ها من اوایل خدایی خیلی دوسشون داشتم جوری که اگر بدی ،یا رفتاری هم میدیدم اصلا به دل نمیگرفتم مادرشوهرمو میگفتم پیره ولش کن بقیشونم چون باهاشون همسن بودم سعی میکردم خودمو باهاشون پرزنت کنم و باهاشون دوست باشم این ادامه داشت تا اواسط نامزدی منو حتی یک بارم درست حسابی یه مثلا عصرانه صدا نزدن در صورتی که رسم داریم دختر نامزد رو مثلا دعوت میکنن برای ناهار و این جورچیزا بازم من به دل نگرفتم زنگ میزدم حالشونو میپرسیدم اونا انگار نه انگار و خواهر شوهرم که اینقدر بهش محبت کردهبودم با جاریم میشست پشت سر من حرف میزد چرااااا؟ چون خانواده شوهر خواهر شوهرم گفته بودن برای داداش زشتتون رفتید یه دختر خوب معقول گرفتید ما پسرمون از تو سره از این جور حرف های صدمن یه غاز بعدش فهمیدم خانواده شوهر خواهر شوهرم زورشون اومده مثلا اینا منو گرفتن نمیدونم چرا .
بعد گذشت موقع عروسی اینا گفتن ما میخواییم بریم اهواز عروسی بگیریم من مخالفت کردم گفتم باید تهران باشه باغ تالار همههههه چیزم خودم انتخاب کردم و اصلا به هیچکدومشون اجازه دخالت ندادم شوهرمم خدایی گفت هر جا خودت راضی بگیریم از اینجا سوزش جاری ها شروع قهر قهر کشی چرا عروسی ما شهرستان بود عروسی این باغ و مثلا تهران اینا که من اصلا توجه نکردم و سعی کردم عروسی به بهترین شکل باشه عروسی گذشت من دو ماه یا سه ماه بعد عروسی باردار شدم شکر خدا دوقلو ودو تا دختر در طول بارداری که اصلاااا به هیچ عنوان کمک حال نبودن سر زایمانمم مادر شوهرم اومد اینقدررررر اذیتم کرد بهم میگفت برای چی بعد عروسی باردار شدی دخترم از تو زودتر عروسی کرده میزاشتی این میاورد بعد🫤اخه خواهر شوهرم انعقاد خون داشت بچه سقط میکرد یا به زن تازه فارغ شده میگفت دست به قندون نزن تو خونریزی داری از قدیم گفتن زن تازه زایمان کرده نجسه یا مادرم میومد غذا درست میکرد میشست همشو میخورد من شیرده بودم مداوما ضعف داشتم میگفت غذا نیست سومین روز به شوهرم گفتم حالم خوبهمادرتو اگر میشه ببربزار خونشون یکم رفت بهتر شدممم.
گذشت گذشت همین طور به کرم ریزیاشون ادامه دادن تا رسید به جنگ دوازده روزه که قشنگ به خودش اجازه داد تو جمع بهم بگه تو رو بابات به ما التماس کرده اینو گفت و من دیگه نفهمیدم چی شد همهههههههه غربتی بازیاشونو به روشون اوردم و گفتم اگر به التماس بود به یه خانواده دست حسابی التماس میکردیم نه شما از اونجا کلا کلا کلا قطع شد ارتباط .
اما همین که روزی اینارو میشناختم ،روزی احترامشون کردم ،روزی پامو گذاشتم خونشون بهش گفتم مادر ،به برادر شوهرام گفتم داداش به اون خواهرش که انگار خربزه ای هست که نیسان از روش رد شده گفتم ابجی اذیتم میکنه.
اینو میگم اول به خودم بعد به هر کسی که در شرف ازدواج هست خانواده مهمه عزیزان مهمه مهمه در انتخابتون دقت کنید .ببخشید که طولانی بود