بزا یچی بگم
یادمه...... یه هم کلاسی داشتم از کلاس اول راهنمایی. باهم همکلاس بودیم. تا دوازه.
خیلی صمیمی بودیمم. انقد ک. وقتی میخواستن برا اردو مارو ببرن جمکران... و خانواده اجازه نداد.
بخاطر من نیخواس بره.
بهش بجای خودم.. دوربین عکاسیمو بهش داذم. گفتم هر جا رفتین عکس بگیر بیار برام
وقتی برگشت... برام عطر حرم اورد. یه چپیه ـو یه سکه ک نوشته بود. یا صاحب الزمان..
گفت یه نفر این سکه رو بهم داد ک بدم به دوستم ک غایبه.
هر موقع سکه میبینم یادش میفتم...
دیگه از دبیرستان.ندیدمش ـ
تا پارسال.
چطوری دیدمش جالبه.
روز قبلش یادش افتادم..رفتم محلشون.. گفتن از اونجا رفتن یه دوسالیووو.
تا اینکه فرداش. یه نفرو دیدم. کلی با هم تعریف کردیم.
من نشناختمش.. ازم پرسید. این همه.. حرف زدی.. میشناسی منو..؟ گفتم آشنا میای ولی نه
تا اینکه ـگفت من فلانیم...
نمیدونی انگار دنیا رو بهم دادن...
یه مدت پیگیر هم بودیم...ولی باز یکم ازش بیخبرم.
..
خداکنه برا شمام یاداوری ایشون.. نشونع خوش خبری باشه..
به امید خدا.... ــ😃😃