از کانال " از مسیر من "
در مسیر پزشکی بارها به خودت گفتهای:
«باید ادامه بدهم».
و بعد، دوباره وارد چرخهی بیپایان چراها میشوی.
واقعاً چرا باید ادامه بدهی؟
نه به این خاطر که قرار است روزی پزشک بهتری شوی (بیش از یک سوم دانشجویان پزشکی بعد از فارغالتحصیلی طبابت نمیکنند)
نه به این خاطر که فردا در طرح، فلان بلا قرار است به سرت بیاید (عادت کردهاند برای نشان دادن اهمیت چیزی، تو را از آینده بدون آن بترسانند)
نه به این خاطر که در کلاس و مورنینگ و راند جلوی اساتید خود شیرینی کنی و به بقیه نشان بدهی که تو هم بلدی.
نه به این خاطر که قرار است جان کسی را نجات بدهی، و اگر آن روز نتوانستی غم بر سرت آوار میشود.
نه به این خاطر که قرار است افتخار پدر و مادر و فامیل و دوستانت باشی.
نه به این خاطر که قرار است میلیاردری بالانشین شوی.
و نه به خاطر هر دلیل دیگری که همه فکر میکنند پزشکی از کاری که امروز مشغول آن هستند، بهتر است …
بلکه فقط به یک دلیل،
و آن چیزی نیست جز خود «پزشکی»؛
همان حس کنجکاوی پایان ناپذیر و لذت از یادگرفتن های بعد از آن.
همان لذت بیتکرار، از روزهایی که میگذرند و هیچوقت دوباره به سراغت نمیآیند.
روزهایی که میتوانستی در رشته و حرفههایی دیگر – همانهایی که امروز دوستانت در آنها مشغولاند – بهترین باشی.
هم خودت و هم دیگران، میدانند که میتوانستی.
اما امروز اینجایی.
و حالا که نمیدانی قرار است چه بشود، از در بیمارستان و مطب و درمانگاه بودن، و از خواندن بیماریها و دیدن بیماران لذت ببر. (با همان روش هایی که خودت بلدی)
و لذت «بودن» در این نقطه و یادگرفتن واقعی را قربانی دستاورد هایی که در آینده قولاش را به تو دادهاند، نکن.
حالا که تنها چیزی که از دانستن آن مطمئنی، ندانستن آینده است.