ماجرا از این قراره ی پسر ۲۸ ساله دو سال پیش ک من ۱۹ سالم بود پیگیرم بود شدید … ولی فک میکرد من شناخت قبلی ازش ندارم… درخالیکه داشتم .. همکار دوست صمیمیم بود .. پرستارن .. و از دوستم شنیده بودم اسم این آقا رو و میدونستم که نامزد داره… بعد ب من گف ک اره من نامزدیم بهم زدم دختره اینجور بود اونجور بود… من باور نکردم ولی جلوی پسره خوب رفتار کردم .. منتظر بودم ک حالشو بگیرم اینم ب من اعتماد کرده بود فک کرده بود بچه و احمقم .. بعدش یکم ک گذشت این ساده اسم نامزد اسبقش (الکی مثلا) اینا برمن گف دختره هم بو برده بود اومد منو فالو کرد این پسره هم ب من زنگ زد گف بلاکش کن اینو منم گفتم چشمممم … ولییی سریع دختره رو فالو کردم و شماره مو بهش دادم و بهم زنگ زد و منم گفتم این هوله اینجوریه اونجوره .. دختره پزشک بود منم پزشکی میخونم..مشخص بود کلن دنبال دکتره … هیچی دیگ اون دختره هم رید بش و نامزدی رو بهم زد…بعد پسره ب من زنگ زد گفت به نامزدم بگوو دروغ گفتی چالش بوده..وگرنه دودمانت رو به باد میدم اینده ت رو خراب میکنم ..اشغال دورو تموم مدت دورم زدی ک نامزدمو پیدا کنی… گفتم میخاستی گوه نخوری حیف دختره … بعدشم گفتم هیچ گوهی نمیتونی بخوری… و بلاکش کردم ..الان بعد دو سال من دارم ازدواج میکنم … و الان داداش همون پسره بهم ریکویست داده(فک میکنن من نمیشناسم ک داداششه ولی من شناخت کامل از قبل ازشون داشتم)
استرس گرفتم انگار واقن میخاد انتقام بگیره..