واحد روبروی ما یه خانم خوشگل زندگی میکنه که ۲ تا بچه داره بچه هاشم ۱۰ ۱۲ ساله هستن ایشون خودشم ۴۵ سالشه ولی کمتر به نظر میرسه همسرش هم مرد معقولیه
امروز بیرون رفتنی یه آقایی دم در مجتمعمون وایستاده بود انگار داشت کشیک میداد وقتی منو دید از اونجا اومدم بیرون اومد جلو و سلام اینا داد بعد هم گفت خانم شما فلانی رو میشناسی؟ منظورش خانم واحد بغلی بودا منم از همه جا بیخبر گفتم بله گفت جدیدا دیدیدش؟ گفتم بله چه طور مگه؟ گفت تنها زندگی میکنه؟ اینو که گفت یه کم مشکوک شدم گفتم چه طور؟ گفت من دوستشم ما سه ساله باهمیم قرار بود با هم ازدواج کنیم من زن دارم بچه دارم زنمو فرستادم خونه ی باباش میخوام طلاقش بدم که با این ازدواج کنم اما الان یه هفته بیشتره جواب تلفنامو نمیده من نمیتونم ولش کنم بدون اون میمیرم و از این اراجیف فیسش یه طوری بود که التماس ازش میبارید کم مونده بود بزنه زیر گریه گفت اگه باور نمیکنید عکسای دوتایی مونو نشونتون بدم که گفتم نه آقا نمیخوام ببینم دلم میخواست فقط در برم از شوک لالمونی گرفته بودم نمیدونستم چی بگم که برا خودم دردسر نشه خلاصه گفتم آقا اینا به من مربوط نیست من ایشونو حتی درست نمیشناسم فقط اسمشو میدونستم از اون اصرار از من انکار تا تونستم در برم قبل اومدن بهش گفتم اینجوری اینجا آمارشو نگیر آبروشو داری میبری
به نظرتون راست میگفت؟
کلا ذهنم بدجور درگیر شده