آقا جان، چقدر قلبم بهت نزدیکه و جسمم ازت دور ...
چقدر دلم میخواست الان پیشت میبودم.
سرم رو میذاشتم روی شونه ات، گریه میکردم. اخه فقط خودتی که از تمام ماجراهایی که اتفاق افتاده خبر داری. من که جز تو به هیچکس اعتماد ندارم ...
اقا جان کاش بودی
کاش بودی که بجز قلبم، جسمم رو هم بهت تکیه میدادم. مدت هاست هیچ شونه امنی برای سر گذاشتن ندارم.
فقط خودت میدونی توی دلم و سرم چه خبره. اخه جز شما دیگه به کی میشه اینارو گفت؟ کی باور میکنه اصلا؟
اقا جان کاش بودی ...
توی تخیلاتم میگم کاش شما که نزدیک ترین رفیق منی، حضور فیزیکی میداشتی. کاش میشد واقعا مثل یک دوست برات چایی دم میکردم، میریختم با هم میخوردیم. مثل هرروز برات سیر تا پیاز اتفاقات رو تعریف میکردم ...
خودت میدونی چقدر شکننده شدم. خودت میدونی مدتیه که توی حالت خیلی ضعیفی قرار گرفتم. کاش بودی کاش میشد در آغوشت بگیرم و خستگی تمام این مدت رو به در کنم.
خیلی بی انصافیه که انقدر ازت دورم. خیلی بی انصافیه ...
قربون خودت و مهربونیت اقا
کاش حداقل بطلبی من رو حسین جانم ...