من تو زندگیم از همه بدی دیدم ولی همیشه ماامانم یادم داده بود زود همرو ببخشم تا ۲۴سالم همینطوری بودم حتی کسی که الکی تهمت زد بهم باابروم بازی کرد رو بخشیدم
ولی خواهرشوهرمو نمیتونم ببخشم اصلا دلم صاف نمیشه دل چرکین شدم
البته اینم هست که اون هنوز به کاراش ادامه میده
من قبلا هم گفتم باز میگم دلیلشو
من سنتی بودم هیچوقت شوهرمو یکبارم ندیده بودم ولی خواهرشوهرم الکی از من بدش اومد
نشست دنبال پدرم ندیده نشناخته حرف دراورد من بابامو قبول ندارم خودم ولی بابام همیشه مردم دار بود وهست ما مشکلمون شخصی بود
از روز اول بهم گفت تو بدرد نمیخوری بهم گفت داداشم از وقتی باتو بوده ولگرد شده درصورتی داداشش همیشه سرکاره بنده خدا
این کوه و جابجا میکنم میگه تو نکردی جاریت این کارو کرد صدبار بهم گفت من تورو زن داداش خودم قبول ندارم
و کلی حرفا که دلم باهاش صاف نمیشه
خودش نمیاد سر به مادرش بزنه ولی منو مثل کلفت میبینه پیش بقیه میگه فلانی باید بیاد کارایه مادرمو انجام یا میگه فلانیو باید زیر دماغشو جم کرد
ولی خودشون و همه میدونن ما از لحاظ فرهنگی و خانوادگی ازشون خیلی بهتر بودم حتی وقتی اومدن خاستگاری خانواده ی پدرم راضی نبودن ولی چون شوهرم خودش ادم تحصیل کرده و باشخصیتی بود راضی شدم همشون خوبن بد نیستن جز این یکی و جاریم باهم میریزن روهم اذیتم کنن
منم ادم ارومیم سرم تولاک خودمه شوهرم پشتم هست وقتی اونا حرفمو میزنن ازم دفاع میکنه برادرشوهرمم همینطور
ولی شوهرم میگه تو ساکت باش تو هیچی نگو
خواهرشوهرمو زیاد نمیبینم ولی حرفاش بهم میرسه ادم خاله زنک زیاد هست بیاد بهم بده
خسته شدم گاهیم پشیمونم از همچیز🖤