همه جوره اذیت شدم و آرزو خیلی چیزا ب دلم موند تو خونه همیشه پدرم اخمکرده بود و اما وقتی یکی میومد ب عنوان مهممان شروع میکرد ب لطیفه گویی و قصه سرایی و خنده و بیرون با همه هرهر میکرد اما داخل خونه نگم براتون ،یبار لاک زده بودم برم دانشگاه گفت میخای اینکارا کنی نمیحاد بری و حق نداشتیم با کسی بریم جایی و کسی بیاد خونمون،دست بزن داشت و اگر ۲مین صدا میکرد برای شام ونمیرفتیم میومد میزد و هیچوقت نپرسید چی لازم دارید و چی میخاید حالا که شوهر کردم جلوی شوهرم خودشیرینی میکنه چی نیاز داری بیرون بگیرم،ی ادم دورو و کلک باز و ۱۰۰چهره،یه روز رفیقم گفت فلاکس بگیر بیام دنبالت بریم پارک ،بابام اخم و تخم کرد که بری پارک بگن دخترفلامی توی پارک بود