من هیچوقت خوشحال نبودم که جلوی اسم مادرم مینوشتم معلم.دلم میخواست ظهرها برنج شفته نخورم
دلم میخواست مادرم خوشحال و سالم باشه نه اینکه توی 50 سالگی درگیر فیزیوتراپی و پا درد باشه
دلم میخواست عصرها بره باشگاه تا اینکه والدین بی درک و مدیر ازخودراضیش که فک میکردن تخم طلا گذاشتن بیان سرش داد بزنن و اونم ظهر با گریه بیاد دنبال ما
دلم میخواست توی این سن جوان و سالم باشه نه اینکه انقد داد زده باشه و حرص خورده باشه که تماما پیر شده باشه
دلم میخواست مادرم ملکه بخور و بخواب خونه باشه من همینطوری بدون اینکه معلم باشه هم بهش افتخار میکنم.