بچه ها مادرم توی خونه من همه چی خوراکی رو با من سهیم میدونه
خ خجالت میکشم بگم نه
هر چی فکرشو میکنیم
گردو
لوبیا
گوشت همه چی خلاصه
ما خونم جدا
بالاخره سخته خرید شوهرم نق نقوعه همش میگه زور تموم شد
مامانمم میدونه ها شزایطمو شوهرمو
اما انگار مهم نیست براش
دیگه نمیدونم چکار کنم
ی سرکه چیه.دید ی دبه دارم نصفشو ازم خواست برد
گاها ندادنی میگه باشه پیش شوهرت میگم حرام نشه پیش اوت میخوام
ی چیز بگم من اونروز رفتم خونشون
از کلاس دراومده بودم ۴ ساعت کلاس داشتم حتی ی چای نداد انقدر گرسنه بودم از قبل هم بهش گفته بودم حتی ی ناهارم نزاشته بود
بخدا نانجیب نیستم ولی گرونیه