دیگران میتوانستند وقایع را به مستی و شوخی بگذرانند؛ اما برای من همه چیز بیش از حد جدی بود.
من همیشه رنجها و ترسها را بیش از حد حس میکردم و این استعداد نحس راه را بر هرگونه آسودگی و سبکسری میبست.
و اما امروز کارهای زیادی دارم...
باید حافظهام را سلاخی کنم...
روحم را منجمد کنم...
و سپس دوباره بیاموزم که چگور میشود زندگی کرد...!
[🦋🍂]





