خیلی بابتش غصه خوردم خیلی گریه کردم خیلی تلاش کردم و الان واقعا یجوریه که دلم نمیخواد رانندگی کنم جدا میترسم ترسمم از جایی شروع شد که بخاطر بی دقتیم نزدیک بود به فنا بریم که شوهرم داد زد سرم
از اون روز دیگه ترس داشتم نسبت به رانندگی قبلش استرسی بودم تپش قلب میگرفتم الان دیگه هیچی...
باز مامانم امروز نصیحت کرد که برو سر کار برو رانندگی یاد بگیر از فلانی و بهمانی کمتری که کار میکنن و رانندگی میکنن 😭 نتیجه حرف زدن با مامانم خراب شدن روزم و گریه غصه اس 🥲