من ادم خیلی مذهبی یی بودم.خیلی زیاد.جوری که همه به همین ویژگی م میشناختنم.یادمه ۹سالم بودم شروع کردم نماز خوندن و روزه گرفتن.خیلی دوس داشتم،بزرگ م که شدم همین بود .ادامه داشت...یادمه اوایل دانشجویی م وقتی میفهمیدم که کسی که نامحرمه یه تاراز موهامو دیده گریههههه میکردم دراین حد مذهبی بودم.کل رجب شعبان ورمضان رو روزه بودم.ماهانه قران رو ختم میکردم...
اما تو همون زمان دانشجویی م بخاطر سختیای که کشیدم به معنای واقعی کاافر شدم.میگفتم اگه وجودداری و میبینی شرایطمو و کاری نمیکنی پس قبولت ندارم دیگه!گذشت و من کلا عوض شدم.دیگه بعد دانشگامم ادامه داشت و هیچی رو قبول نداشتم.یکی دوسالی هست که مشکلات کمترشده و دلم آرومه یکی درمیان نماز میخونم.یماه میخونم و۳ماه نه.
امشب اتفاقی اومدم نی نی سایت و دیدم یکی از کاربرا تاپیک زدن و درمورد مرگ داییشون گفتن یاد خودم افتادم گفتم که این خانم که داییش مداح بوده خادم مسجد بوده تو خواب اینحالو داشته وگفته مرگ سخته پس بدا بحال من.تصمیم گرفتم بشم همون ادم قبل،بااون شدت هم نشد نشد،ولی میخام بهتر زندگی کنم.چن روزیه که خودمم بخودم میگم شاید دلیل اینکه خواسته هام هرچند کوچیک براورده نمیشن همینه که عوض شدم،یاد این قسمت از یه دعایی که نمیدونم چیه افتادم اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا و تهتک العِصَم..!
اولین قدم رو هم برداشتم و کاری رو کردم که باید میکردم و سالها بود نمیتونستم.امیدوارم بتونم وبشه درست تر زندگی کنم مثه قبلا..بماندبه یادگار از امشب که یه گام بزرگ برداشتم که جزئیاتش رو فقط خودم میدونم وخدا