دلم میخواد ازدواج کنم بچه دار بشم

مامانمم هی بهم یادآوری میکنه ک مردا بدن همه دارن جدا میشن خر نشی شوهر کنی 

هر چندوقت یبار انگار ب خودم میام میگم ن هنوز جوونم‌ باز مامانم مغزم شستشو میده

خودش از شوهر اولش جداشد زن بابام شد ک پسر مجرد و معلم بود دقش داد 

فقط میخاد روم تسلط داشته باشه حتی نمیاره با کسی آشنا بشم 

یبار با ی پسری آشنا بودم دوست اجتماعی خ عاقل و فهمیده بود منم ۲۵سالم بود اون ۲۳ 

مامانم فهمید زورم کرد کات کنم‌

بقیه هم ک همه خواستگار بودن همه رو فراری داد 

بابای بیچارم چندسال قبل از دستش سکته کرد مرد 

خودش اختیار ارث دستش گرفته 

چندروز پیش موقع خرید نبات برداشتم حرف زشت بهم زد گفت قند داری درحالیک ندارم انگار من ۷۰سالمه خودش سالمه 

بهش اخم کردم ک محلش ندادم باز تیکه انداخت چته ارث باباتو میخوای منم‌ذله شدم بلند جلو همه گفتم آره ارث بابامو میخوام بده سهممو از مغازه های بابام بده ک خودم خرید کنم واس ی نبات منت و متلک نندازی 

بعد هی اشاره ک زشته ساکت شو 

خ حیله گره عین روباه مکاره زورم بخدا بهش نمیرسه دیگ توان واسم نمونده ۱۴ساله با خواهش التماس صحبت هرچی خواستم‌درستش کنم نشد روز بروز بدتر شده مشاور گفت فرار کن از دستش 

گفت مادرت همه رو مثل خودش مریض میکنه

عزیزم ممنونم ازت 

بچه ندارم ی دختر دارم از ازدواج اولم ک ۱۳ساله باباش نذاشته ببینمش 

اونم نوه خالمه همدست مامانم بود مامانم میگفت منو بزنه اونم منو میزد ک زهر چشم ازم بگیره 

عین موم شدم تو دستش 

موقع طلاقم گفت بچه رو بده ب باباش وگرن خودتم ميندازم بیرون ب شوهرت زنگ‌میزنم بیاد ببرتت 

از سن کم تو سرم زده پشت سرم تهمت زده ب بابام دروغ گفته اون کتکم بزنه همین‌رو با شوهر سابقم ادامه داد با کوچکترین مخالفتی باهاش سریع زنگ میزد ب شوهرم بیا اینو بزن عوضش شوهرم ک خیانت می‌کرد یا کتکم میزد مامانم میگفت همه مردا همینن بسوز و حرف نزن 

من مشهدم 

میخوام ب بهانه طرح ارشدم برم شهر دیگ 

ولی اونجا هم میاد آمار میگیره مثلا شماره صاحبخونه رو 

مگ کلا ی دعوا باهاش راه بندازم یا شماره اشتباه بهش بدم مثلا شماره دوستم بدم بعد بگم جوابش نده اینجوری میشه ازش دور بشم