بچها کلا مامانم ی مدته رو مخمه
بعد نمیدونم داشت چی میکفت منم اعصابم خورد شد گفتم یک چیز میخوری بخور دیگه حرف زدنت چیه
اونم اومد زد روی گردنم پس گردنی طور
دستشو گرفتم گفتم دفعه اخره رو من دست بلند میکنی
ایندفعه ک دستت رو من بلند شه دستتو پیچ میدم همچین ک بشکنه حواست باشه
اونم همینجوری حرفاشو ادامه داد بعدشم رفت پی کارش
ولی اصلا احساس پشیمونی ندارم حقشه اینقدر ک رو مخ من راه میره
باشه
گستاخ
خسته نباشی قلدر
دوست دارم له کنم مامانمو اینقدر ک از این زن من کینه دارم
بین بچهاش فرق میزاره غرغرو و رو اعصابه
عجب
بچم اینجوری شه کنسله
چه ادم وحشتناکی هستی
خجالت نمیکشی
چقد سخته بچت اینجوری باهات رفتار کنه میخوام اون روز زنده نباشم بچم اینجوری بگه
بیچاره مادرت البته تقصر خودشه ک در این حد رو داده بهت
یعنی عاقبت ما هم بعد این همه زحمت شب بیداری ،از خود گذشتگی میخواد این بشه
بلاها سرم اورده ها من الان سنی ام ک بخواد منو بزنه؟؟؟
💔
حالا مامانت چقدر داره خودخوری میکنه
من خودم گاهی وقتا یکی داره میبینه دارم ظرف میشورم ولی فکرم ذهنم جای دیگس
دلم براش سوخت
