دیروز منو دوستم ناهار نیاورده بودیم اونیکی دوستم آورده بود اون دوستم که آورده بود خواب بود
من گفتم بعدا برم دستشویی یهو دوستم گفت داری میری پایین برو بوفه دانشگاه ببین چی دارن من گفتم الان نمیرم بعد باز دوباره اصرار کرد گفت برو من پام درد میکنه منم گفتم برم بپرسم شاید گشنشه
رفتم اومد دیدم اون دوستمم بیدار شده دارن باهم حرف میزنن به دوستم گفتم بوفه اینارو داره یهو گفت غذای بوفه رو دوست ندارم در حالی که به من گفت برو بوفه خب اگه غذاشو دوست نداشت به من نمیگفت
شبشم بهم پیام داده فردا نریم دانشگاه درس نمیدن هنوز چقدر کرایه میدیم میریم
دیدم امروز خودش رفته
حس میکنم قراره به دوستای دانشگاهم یه چیزی بگه که منو از سر میخواد وا کنه به من نگه
بنظرتون درست فکر میکنم