این ساعت خواب ازسرم پریده دلم برا بچه هام تنگ شده دوست دارم بیدار شن بغلشون کنم
هی گذشته رومرور میکنم یادم میاد فلان روز سر یه کاری که کردن داد زدم سرشون تنبیهشون کردم ( بدنی نه گاهی یه سیلی بی درد) عذاب وجدان ادمو خفه میکنه
من مامان کاملی سعی میکنم باشم امانیستم کاملا دراختیار بچه هامم ولی یهو میبینی بایه کاریشون از کوره دررفتم واخلاقم بدشد
این خیلی بده بدترینه ازاخلاق خودم بیزارم وقتی چیزی باب میلم نباشه عصبی میشم وتند مثلا کاریو که بارها گفتم نکنید وانجام بدن
باتندی حرف میزنم بخصوص وقتی خستم استانه تحملم میاد پایین
ازپسرم پرسیدم من مامان خوبیم؟ گفت خیلی ازهمه مامانا خوبتری گفتم بداخلاقم هستم؟؟ گفت یکم فقط بعضی وقتا :(( ناراحتم
اخلاقم درست نمیشه چون دیگه شکل گرفته
پسرم امروز شیرکاکایو ریخته بود نود درصدمواقع این اشتباهات غیر عمدشون بامهربونی میگذرم ده درصد شده صبرم سراومده باتندی تذکرو سرزنش کردم
پسرم اومد گفت قول میدی عصبانی نشی شیرکاکائو ریختم دلم اتیش گرفت ....مثلا روزی که خیلی خستم چاربار چیز بریزن هیچی نمیگم بارپنجم ازکوره درمیرم و میگم چند باربهتون بگم انقد خوراکی نریزید خستم کردید بی ادبا یباردیگه ببینم خوراکی ریختین میکشمتون البته فقط زبانی میگم اماخب بهشون استرس وارد میشه حتما چون تادقایقی ساکت میشن ( مثال زدم):((