اصلااااا اون مردی که فکر میکردم نبود
مقابل من هست
همیشه مقابل منه.
تولد دوستش هست .. دعوت کرده ده نفر آدم خونه مون .
بهش میگم به من چ مربوط تولد دوستت ؟ چرا من باید زحمت بکشم ...
خودشم حقوقش کمه . هزینه های زندگی بیشترش گردن من میفته.
دعوا کردم خسته شدم از رفیق بازی هاش . بی فکری هاش .
بعد تو دعوا میگه چطور خانواده تو میان خونمون! عجیب نیست این سوال؟ مادر من خانواده من میان خودشون غذاشون میارن ... بعدم خانواده م هستن میخواد با رفیقاش یکی کنه.
میگه مرام دارن معرفت دارن . منم میگم خب تو هم مرام داشته باش . دو تومن سر عقدمون دادن هی میگه پول دادن پول دادن.
همین یکماه پیش همه ی رفیقاش خونمون دعوت بودن . من عین کلفت ها غذا گذاشتم و...
حس میکنم با این مرد خوشبخت نیستم