ادم هیچ وقت نباید خودش رو جای کس دیگه بگذاره.
اگه بخوام خلاصه بهت بگم اینه که پسر با استعدادی دارم، که از سه سالگی فهمیدم اتیسمه، اتیسم فقطدر حد این که نمی تونه با کسی ارتباط و تعامل بگیره. ولی به شدت باهوشه، الان کلاس اول هست، ولی به خاطر این که ارتباط نداره، مجبوره بره مدرسه اتسیم. و من عصرها باهاش دروس کلاس اول را باهاش کار می کنم و توی مدرسه اتیسم بیشتر روی مهارت های ارتباطی و حسی و ... کار می کنن.
به هیچ کس این رو نگفتم، حتی اتیسم بودنش را نگفتم، هیچ کس همراهم نیست، تنهای تنها هستم. پدرش هم هست، ولی خوب بیشتر بار روی دوش من هست.
وقتی که فکر می کنم بچم این قدر استعداد داره، ولی توی این مدرسه داره حروم میشه، هرکاری می کنم که اروم بشم، مثل این که معلم خصوصی داره عصرها که درس های اول رو باهاش کار کنه. و زبان و موسیقی، یا هرکاری دیگه، مثلا صبح ها باشگاه پیلاتس برم، کار کنم ترجمه کنم، برنامه نویسی کنم خودم رو پیشرفت بدم، کتاب بخونم یا هرچی، ولی بعضی وقتا تنها چیزی که آروم می کنه همین یکی دو نخ سیگار هست. من تا دو سال پیش که کارد به استخونم نرسیده بود، حتی یک قرص ارام بخش نمی خوردم، الان فقط با قرص خواب می تونم بخوابم، الان به خاطر این شرایط، شب تا صبح مجبور هستم کار کنم. این خلاصه چیزی بود که گفتم ولی می دونم شاید هم توجیهه برای سیگار کشیدن. زیاد هم نیست، شاید روزی یکی نهایتا دو دونه.
وقتی حتی مادرم هم نمی دونه این شرایط رو، وقتی هیچ کس هیچ کس نیست، وقتی بعضیا با متلک یه چیزی می گن ... من نمی تونم با کسی حرف بزنم. با شوهرم هم حرف بزنم می گه ناشکری می کنی و می تونست بدتر باشه و اینا... به خدا توی این شرایط فقط یک نخ سیگار می تونه تپش قلبم رو اروم کنه. من ورزش می رم، کتاب می خونم، کار می کنم ولی شرایط زندگیم اینه...