پسرم دو ماهشه . فقط شب اول بیمارستان کمکی داشتم . از شب دوم خودم لگن میزاشتم رو تخت و میشستم. سزارین شدم. مادرم که سنش بالاست از شهرستان اومد و فقط میتونست یه غذایی بپزه. همسرم تا جایی که تونست کمک کزد تو چند روز اول . ولی الان بخاطر مشغله کاری نمیتونه . خواهرامم حتی نپرسیدن کی زایمانته ... پسرم مدام دل درد داره شبانه روز ۵ساعت هم نمیخوابم . از صبح تا شب گریه میکنه . هیچ کاری رو نمیتونم کامل انجام بدم . احساس میکنم تمام استخونام خورد شدن ...
۳ماه. انقد دوسش دارم که خودمو کامل وقفش کردم خودم دارم نابود میشم ولی خیلی بدنم خالی کرده گاهی گریه میکنه انقد اعصابم خرابه سرش یه داد کوچیک میزنم بعدش تا چندروز عذاب وجدان میگیرم.خیلی سخته میدونم این روزا این دوران دیگه تکرار نمیشه ولی خب خستگی و بیخوابی آدمو از پا درمیاره. منکه خیلی اعصابم ضعیف شده
عزیزم منم کسی را ندارم الان باردارم بدحالم شوهرم دست و پا شکسته آشپزی میکنه و به درس پسرم میرسه سر زایمان پسرمم مادرم بیمارستان اومد تا ده روزم خونمون بود ولی فقط آشپزی میکرد و بهمون آموزش داد یه سری چیزا رو و رفت خواهرام هم چند روز بعد یه شب دو تایی با شوهراشون و بچه هاشون اومدن یکی ۵۰ هزار تومن بهم دادن شامشونم خوردن و رفتن و دیگه فقط من بودم و شوهرم
به سختی فقط وقتایی خوابه کارای بی صدارو انجام میدم وقتی ام بیداره جارو میزنم. مثله قبل نمیتونم خیلی ولی هر ۳ یا ۴روز یه تمیز کاری میکنم. دیگه از خودم میزنم دیگه وقتی خوابه بااینکه خوابم میاد ولی میرم کارامو میکنم غذامیزارم باز این بیدار میشه بهش میرسم. واسه همین بدنم خالی کرده چون استراحت ندارم اصلا