دوستان تو منطقه ما یه موجودیی میگن هست به اسم ال اروادی
حدودا هفتاد سال پیش یه اقایی که عموی مادربزرگمه یه اسب خیلی تنومند و سفیدی داشته
مشکلی که بود اینه که این اقا هرروز اسب رو تمیز میکرده و شونه میکرده و تو مکان مخصوص اسب میبستتش اما صبح ها میدیده که اسب خسته است و خونی و کثیف
یه شب تصمیم میگیره رو اسب قیر بریزه و چند تا میخ بکاره و بله منتظر که میمونه میبینه یه خانوم با قدبلند پوست سفید و سینه های خیلی بزرگ که به صورت ضربدری روی شونه اش انداخته میاد سوار میشه و اسب رو میبره و وقتی اسب رو برمیگردونه میبینه که نمیتونه پیاده شه بله درست حدس زدین این خانوم ال اروادی بود
اقاهه سریعا یه سنجاق در میاره میزنه روسینه اش اونو اسیر خودش میکنه
کوجود هم شرط میزارزه که من یه بچه دارم زیرشو نباید جارو بکشین فقط در این شرایط میمونم
اینو کنیز خونه شون میکنن همه کاراشونو میندازن گردنش چیش اقاهه هم کلی عزیز بوده زن اول که حسودی میکرده میاد زیر بچه رو جارو میکنه بچه اش میمیره
ال اروادی اون موقع رفته بوده لبه چشمه تا لباسارو بشوره وبلی میفهمه که بچه شو کشتن و شاهدان اون زرمتن میگن عربیده ای به این سهمگینی رو تا ابد و یک ندیدن و نخواهند دید موجود دیوونه و میشه و میگه سنجاف و باز کنین من برم وگرنه به خاک سیاه میکشونمتون
جنازه بچه اش برمیداره و الز اون روستا میره اهالی اون خونه بعد ها میگفتن از چشماش جای اشک خون میباریده
شما چه داستان هایی بلدین