2777
2789
چقدررررر نفهم بوده شوهرت 😢😢 کاش الان خوب شده باشه

اینا که میگم خلاصه س در مورد عنوان تاپیکم وگرنه کارای دیگشو بیشتر پی به نفهمیش میبری .

میگم برات آخرشو 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
خلاصه ۹ ماه بارداریم با هر روز دعوا گذشت ،صاحب خونمون خیلی آدمای خوبی بودن دعواهای ما تحمل میکردن و ...

اذیت آزارای برادر شوهرمم نگم براتون که چقدر نفهم بود شوهرم براش کلید یدک ساخته بود هر وقت دوست داشت میومد خونه کلید مینداخت به در ، هر چقدرم به شوهرم میگفتم من راحت نیستم بگو بره خونه داداشات چرا همش خونه ماست؟ میگفا زنداداشم فوشش داده گفته سر در یخچال ،با زنداداشم قهره ،گفتم بره خونه اون یکی ،میگفت اون تازه عروسه راحت نیست اونجا .

زایمان کردم فردای که مرخص شدم همه ریختن خونمون ولی عقلشون رسید شام نموندن و رفتن . خلاصه شوهرم به حماقتاش ادامه میداد ،فکر کن جاری هام اساس کشی داشتن زنگ میزد دعوتشون میکرد منم با بچه کوچیک نهار شام میزاشتم شبم نمیزاشت برن خونه ما میخوابیدن . بعد جالبتر اینجاست که ما اساس کشی داشتیم هیچ کدام از داداشاش ایت ورا پیداشون نمیشد ،منم کسی نداشتم کمکم کنه تنهایی اساس کشی میکردم .بعد اساس کشی کلی دعوا راه انداختم گفتم چشماتو باز کن ببین ،اونا تو کار و سختی کنارت نیستن وقت زایمانم یکیشون محل نزاشتن ،وقت اساس کشی محل نزاشتن ،اما تو با جون دل براشون مایع میزاری

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وای اعصابم خورد شد خاهری من شوهرم باغ گرفت دیدم هفته به هفته مادرشوهرم با دخترش میاد ماه دوم گفتم یا جای ایناس یا من دیگه باغ نمیام همون همون شد تا الان که دوسال شده دیگه نیومدن 

اذیت آزارای برادر شوهرمم نگم براتون که چقدر نفهم بود شوهرم براش کلید یدک ساخته بود هر وقت دوست داشت ...

باز میگفت نه اونا خوبن تو بدجنسی من از زن شانس نیاوردم . اینا رو که میگفت یعنی به جنون میرسیدم میخواستم بزنم بکشمش این وسط دخترم وسط دعواهای ما گیر افتاده بود بمیرم براش .

یه روز زنگ زد شام بزار داداشم اینا خسته ن بهشون گفتم گفتم خونه خودتون نرید بیاید خونه ما خسته اید . گفتم مگه کجا بودن ؟ گفت رفتن عروسی اصفهان ،الان تو راهن . گفتم خب چرا نبابد برن خونه خودشون چرا باید من شام بزارم براشون ؟

گفتم خسته م کردی یعنی چی این رفتارات ؟؟ گفتم من شام نمیزارم خودت برو بخر ، برای خودمون خورشت گذاشته بودم انقدر قسمم داد و گفت یه کمی برنج بزار کته بهشون گفتم زشته الان بگم نیاید .اونا اومدن و رفتن . تا ۳ شب ما دعوا کردیم گفتم من میرم برگشت گفت آره بابات میدونست مشکل داری تو رو انداخت گردنم برو دخترمم بزار برو . منم جمع کردم برم که درو قفل کرد نزاشت .

یه مدت گذشت و باز از شهر دیگه مزاحمای همیشگی اومدن جاریم و خواهر شوهرم با بچه هاشون ۲ شب خونه ما بودن ،صبح شوهرم رفت سرکار بهشون گفت بمونید امروز اونا گفتن نه میخوایم بریم خونه اون داداشه . ،صبحانه خوردن و رفتن ،شوهرم از لج من باز زنگ زده بود که شام بیایید ، اونام زنگ زدن داریم میایم منم گفتم نیاید من تو راهم دارم میرم جایی . الکی گفتم، بهشون بر خورده بود زنگ زده بودن شوهرم .عصری رسید خونه با توپ پر 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
باز میگفت نه اونا خوبن تو بدجنسی من از زن شانس نیاوردم . اینا رو که میگفت یعنی به جنون میرسیدم میخوا ...

یه چیزی بگم( ،این همه اونا میومدن خونه ما شام و نهار در سال ۱۰ بار میومدن شهر ما و یک هفته دو هفته خونمون بودن ،ولی ما سالی یک بار خونه اونا میرفتیم .)

خلاصه شوهرم با توپ پر اومد خونه که تو ادم نمیشی من دختر فلانی میخواستم بگیرم خانوادم نزاشتن بدبخت شدم تو رو گرفتم چرا بهشون گفتی خونه نیستی بعد فحش داد به بابام ؟منم شروع کردم فحش دادن یعنی مرده و زنده براش نزاشتم،منو زد منم اونو زدم دخترمم داشت از ترس سکته میکرد 😔زنگ زد بابام گفت بیا دخترت ببر من نمیخوامش . بابامم تو تمام اون ۴ سال هر چی من میگفتم میگفت بشین زندگیتو بکن ،ولی این دفه پشتم در اومد زنگ زده بود پدر شوهرم اینا گفته بود شاهد باشید پسرتون میگه دخترمو نمیخواد منم میرم که بیارمش .من جمع کردم که برم دخترمو ازم گرفت شوهرم درو باز کرد گفت برو . منم دخترمم گریه میکرد .رفتم پارکینگ تا شب خودم قایم کردم که همسایه ها نبین که بابام بیاد ،چون از ما دور بودن .بابام رسید ،همون لحظه اومدم برم سوار شم ، پدر شوهرم و برادر شوهرم رسیدن ، به زور گفتن نمیزاریم بری ، بابامو به زور بردن خونه ولی من نرفتم تو پارکینگ موندم .

برادر شوهرم گفت دخترت گریه میکنه بیا ببرش گفتم نمیام از داداشت خسته شدم منو زده ،گفت غلط کرده این دفعه زدت بگو خودم میام گردنش میشکنم ، گفتم نمیخوام دیگه باهاش زندگی گنم که بخوام بهت بگم بیای گردنش بشکنی . بعد خواهراش رسیدن همه دوره م کردن که باید برگردی خونه ت . بلاخره منو بردن خونه بابامم بهشون گفت سری بعد مستقیم میرم دادگاه . خلاصه گذشت چند ماه بعد باز ایل تبار ریختن خونمون باز هم عروسی دعوت بودن این دفعه شوهرم ترسیده بود من بگم برید یا چیزی از در دوستی وارد شد ،گفت اونا خودشون میان من نمیشه بگم نیاید که زشته چیزی نگو تا برن ، از ترس رفته بود یه سینی پیوتر برام خریده بود چون بار قیمت گرفته بودم

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
یه چیزی بگم( ،این همه اونا میومدن خونه ما شام و نهار در سال ۱۰ بار میومدن شهر ما و یک هفته دو هفته خ ...

میخواست با اون سینی منو راضی نگه داره که من چیزی نگم ،منم دیگه بخاطر دخترم دعوا نمیکردم مثل خودش از در دوستی وارد شدم . گفتم تو مقصری که همه میریزن خونه ما ،تو از اول ازدواج همه عادت دادی که سر ما خراب شن خونه بابات گفتی کار کن خونه خواهر برادرات گفتی کار کن همش هم دعوتشون کردی ، الان به جز تو دوتا داداشت هم هستن چرا هیچ کس خونه اونا نمیره ؟

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
وای اعصابم خورد شد خاهری من شوهرم باغ گرفت دیدم هفته به هفته مادرشوهرم با دخترش میاد ماه دوم گفتم یا ...

جلو خودشون گفتی یا به شوهرت گفتی ؟


پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
جلو خودشون گفتی یا به شوهرت گفتی ؟

اسی منتظرم خسته شدم

ای بانوی شرقی بعد از ده سال زندگی یاد گرفتم : اگر مرد من خیانت کند مقصر من نیستم  که او خود را به بهایی اندک فروخته  اگر فرزند من کج رود باز هم من مقصر نیستم او خود خواسته این راه را انتخاب کرده، من در زندگی برای این دو فقط یک راهنما هستم خودشان تصمیم گیرنده هستند...من تمام تلاشم را کردم که به آن ها درست زندگی کردن را بیاموزم وقتی نمی خواهند یاد بگیرند کاری دگر از من بر نمی آید و این را خوب می دانم که هر که را در گور خود می خوابانند ... من فقط مسئول رفتار و کردار خود هستم نه دیگران...  و این  نصیحت از من به تو ، مردان این سر زمین خوب یاد گرفته اند هر غلطی که دلشان می خواهد کنند و دیواری کوتاه تر از زنان خود نمی یابند...  بعد از سال ها یاد گرفتم که قوی باشم و در لحظه زندگی کنم به خودم ببالم و از زندگی کردنم لذت ببرم ، لذت ببرم اما گناه نکنم خرج کنم اما کمی هم جمع کنم ... کلام آخر ای بانوی شرقی قوی باش برای خودت زندگی کن و لذت ببر💖
میخواست با اون سینی منو راضی نگه داره که من چیزی نگم ،منم دیگه بخاطر دخترم دعوا نمیکردم مثل خودش از ...

میگفت آخه زشته من چی بگم؟گفتم مستقیم نگو که نیاید بگو خونه نیستین یه بهونه بیار .

گفت باشه از ۱۰ بارش ۵ بار بهونه میاورد دروغ میگفت ولی دیگه اونا پرو شده بودن ، مثلا میگفت ما بازاریم دیر میاید برید خونه داداش ، باز شب زنگ میزدن که رسیدین؟؟ شوهرمم دلش میخواست بیان ولی از ترس من نمیتونست چیزی بگه  .

یه مدت کمتر خونه ما میومدن و خونه جاری هام میرفتن ولی اونام یاد گرفته بودن خونه ما مثل کاروانسرات ، بخاطر اینکه از شر مهمونا خلاص شن مارو دعوت میکردن شام که بعد شام با خودمون بیاریم خونم (اوایل من از نقشه اینا خبر نداشتم میرفتم شام ) بعد شام برادر شوهرم خیلی عادی میگفت داداش آبجی اینا ،یا مثلا مامان اینا ،ببر خونتون من فردا جای کار دارم بعد میام میبرمشون . یا مثلا جاریم بعد شام میگم مامانجون میریم خونه زنداداش (منو میگفت) یا میمونید ؟ اونام میگفتن نه میریم خونه زندادش . 

بعد ها فهمیدم اینا از قصد مارو دعوت میکنن ،منم دیگه نمیرفتم گاهی شوهرم تنهایی میرفت شام من نمیرفتم بعدش باز با خودش اونا رو میاورد . 

گذشت و گذشت تا جاری جدید بهمون اضافه شد ، خلاصه این تازه عروس روز پاتختی (همون برادر شوهرم که پنجشنبه جمعه ها خونه ما بود) برگشت گفت خانواده زنم رسم دارن تا ۵ سال اول کسی خونه تازه عروس نمیره.

و دقیقا همون شد هیچ کس خونه اونا نمیرفت 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
میگفت آخه زشته من چی بگم؟گفتم مستقیم نگو که نیاید بگو خونه نیستین یه بهونه بیار .گفت باشه از ۱۰ بارش ...

تو مناسبت ها این تازه عروس دست به سیاه سفید نمیزد ،تازه همه جلوش دولا راست میشدن ، شوهر همین تازه عروس ،برگشت گفت زنداداش پاشو چای بیار ، گفتم ببخشید اشتباهی گفتی ،من زن تو نیستم ،زنت اون ور نشسته ، گفت من به زنم گفتم فقط خانومی کنه ،گفتم پس خودت پاشو برو چایی بیار . 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
تو مناسبت ها این تازه عروس دست به سیاه سفید نمیزد ،تازه همه جلوش دولا راست میشدن ، شوهر همین تازه عر ...

شوهرمم عین ماست نشسته بود هیچ طرفم نگرفت ، موقع نهار گفت پاشو کمک کن ، گفتم بخدا یه بار دیگه بگی جیغ میکشم .چون میدونستم حساسه به دعوا. تهدید کردم .ولی خب شوهر من لجباز تر از این حرفاست ،هی باز گفت پاشو کمک من گوش نکردم ، آخرش پدر شوهرم گفت برو کمک کن منم رفتم کمک ، خلاصه دعوای کمک کردنا ادامه دار بود بازم ، لج کرده بود میگفت خونه بقیه نمیگم ولی خونه بابام باید کار کنی ، گفتم تو ارزش منو هیچ کردی پیش بقیه ،چرا باید خواهرات و زنداداشات بشینن من کار کنم ؟؟

تا اینکه عید شد اماده شد بریم خونه باباش گفتم من نمیام ، و نرفتم دو سال اینجوری عید ها خونه باباش نمیرفتم ،یه روز وسط دعوا گفت طلاقت میدم ، گفتم آره برو میگن مشکلتون چیه ؟بگو زنم دیگه نمیخواد حمالی کنه .اون ۲ سال نرفتنا باعث شد دیگه کاری به کارم نداشته باشه و دیگه نمیگفت پاشو کار کن . از اونجا بود که همه با من چپ شدن بهشون برخورده بود دیگه کار نمیکنم براشون ، یه روز پدر شوهرم با داد گفت پاشو میوه بیار ، گفتم ۵ تا دخترت نشستن ، ۳ تا عروستم نشستن اون وسط ۳ تا نوه هم هستن ،چرا به اونا نمیگی ؟؟ 

پوسته‌یِ ظاهری چه اهمیت دارد، درونَم ویران است.(عباس معروفی) 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز