2777
2789
عنوان

دست به زدن مادر

112 بازدید | 10 پست

من چن روز داشتم میرفتم ی جایی ی اتفاقی رخ داد واقعا ناراحت شدم نمیدونم چی شده بود دیدم ی پسر بچه حدودا 9 10 ساله داشت راه میرفت بعد مامانش با سرعت اومد محکم زد پس گردنش تا چن دقیقه داشت همینجور میزدش بچه هم هیچی نمیگفت اینقدر ناراحت شدم بچه کار اشتباهی کرد تو خونه برو تنبیهش کن تو خیابون آخه میزنی بچه رو؟؟شما بودین واکنشتون چی بود به این قضیه

از اونجایی که کلا اروم قرار ندارم دخالت میکردم 

به پختگی که برسی می‌فهمی خیلی جاها نباید جواب بدهی و نباید به هر دلیلی وارد نبرد با آدم‌ها شوی.به پختگی که برسی می‌فهمی ضرورتی ندارد با دیگران بابت رفتارها و نظراتشان بجنگی و سعی کنی دیدگاه آنان را تغییر بدهی.به پختگی که برسی می‌فهمی باید آرام باشی و رها؛ چون توضیحات اضافه و تلاش‌های بیهوده، فقط وقت و انرژی تو را تلف می‌کنند.به پختگی که برسی در مقابل قضاوت‌ها و حرف‌ها خم به ابرو نمی‌آوریفقط لبخند می‌زنی و به راهت ادامه می‌دهی و کار خودت را می‌کنی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

از اونجایی که کلا اروم قرار ندارم دخالت میکردم

چیکار میکردی؟ من اصلا موندم مامانم هم باهام بود اصلا دلم به حال بچه سوخت نمیدونم اینا چطور مادر شدن البته بعضی ها هم دست خودشون نیست بیماری هایی دارن ولی خب بازم تو این 19 سال همچین چیزی ندیده بودم

چیکار میکردی؟ من اصلا موندم مامانم هم باهام بود اصلا دلم به حال بچه سوخت نمیدونم اینا چطور مادر شدن ...

میگفتم حاج خانوم کوتاه بیا بچس حالا یه اشتباهی کرده 

به پختگی که برسی می‌فهمی خیلی جاها نباید جواب بدهی و نباید به هر دلیلی وارد نبرد با آدم‌ها شوی.به پختگی که برسی می‌فهمی ضرورتی ندارد با دیگران بابت رفتارها و نظراتشان بجنگی و سعی کنی دیدگاه آنان را تغییر بدهی.به پختگی که برسی می‌فهمی باید آرام باشی و رها؛ چون توضیحات اضافه و تلاش‌های بیهوده، فقط وقت و انرژی تو را تلف می‌کنند.به پختگی که برسی در مقابل قضاوت‌ها و حرف‌ها خم به ابرو نمی‌آوریفقط لبخند می‌زنی و به راهت ادامه می‌دهی و کار خودت را می‌کنی

یکبار من تاکسی گرفته بودم یک آقا بچه ها و خانمش مریض شده بودند تاکسی تا اونجا رفت ... آقا یک پسر حدودا شش ساله داشت با یک پسر شش یا هفت ماهه...خانمش وسط نشسته بود شوهرش هم پیشش بود ... کنار راننده یک آقا غریبه هم بود ... همه مسافر بودیم ... خانم خیلی حالش بد بود من گفتم بچتو بده به من نگهش دارم مال روستا بود ... بچشو تا رسیدن به روستاشون نگه داشتم ... اول آقا پیاده شد .. خانم هم از من خیلی تشکر کرد و بچه رو برداشت ... یهو شوهرش با عصبانیت گفت چرا گوشی رو نگرفتی ؟ حواست کجاست گوشی رو ندیدی ؟ 

جلوی دو تا آقای غریبه آبروی خانم رو برد ... اونم خانمی که خودش میبینه چقدر مریض احواله... راننده و آقای کنارش گفتن چقدر کارش زشت بود جلوی چند تا غریبه اینجوری با زنش حرف زد 

همه چیز در سن ۹ سالگی متوقف شد 

یکبار من تاکسی گرفته بودم یک آقا بچه ها و خانمش مریض شده بودند تاکسی تا اونجا رفت ... آقا یک پسر حدو ...

اصلا بعضی ها واقعا شعور رفتار اجتماعی رو ندارن همونجور که تو خونشون و محل کارشون هستن میان نشون میدن

اصلا بعضی ها واقعا شعور رفتار اجتماعی رو ندارن همونجور که تو خونشون و محل کارشون هستن میان نشون میدن

دلم واسه خانم خیلی سوخت ...بیچاره چشماش باز نمیشد از بد حالی اما من گفتم گناه داره بچش رو گرفتم ... 

همه چیز در سن ۹ سالگی متوقف شد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792