یکی ازبچه هابیست ماهش کوچیک چهارماهش فاصله سنیشون یک سال ونیم تموم وقتم بابزرگس فقط واسه شیریاپوشک میرم سراغ کوچیک باز بزرگه تابه خواهرش میرسه چنگش میزنه اخه دیگه چهارماهش تنها نمیتونم بزارمش تواتاق درو ببندم که خیلی گناه داره اصلا دلم براش کباب روزی چندبار باید درد بکشه کتک بخوره هرچقدر به داشش میگم نازش کن کوچولوعه باز حواسم نباشه میزنتش تموم صورتش پراز خش شده چیکار کنم باهاشون