سلام دوستان من اول زندگیم ۳سال خونه پدرشوهرم زندگی کردم نگم براتون از اون ۳سال که مادرشوهرم چقدررر اذیتم کرد چقدر پشت سرم دروغ میبست که فقط میخورمو میخوابم درحالیکه هرگز اینجوری نبود از نگاههاش تا .....،خداشاهده هیچ وقت این مدت کوچکترین بی احترامی بهشون نکردم همیشه هم کمک حالش بودم
متاسفانه منم از اونام که هرگز نتونستم از خودم دفاع کنم و فقط شده بغض و نگرانی تو گلوم
ما دیگه خونه خودمونو ساختیم و الان چندساله جداشدیم برادر شوهرم ۲ساله ازدواج کرده و خونه اوناست تمام حرفایی که مادرشوهرم پشت سر من میگفت انگار خدا واقعیتشو تو وجود جاریم گذاشته جرات نداره چیزیم بهش بگه قهر میکنه درخواست طلاق میده
مادرشوهرم دو سه سالیه خییییلی احتراممو داره دیگه انگار خودش پشیمون شد ولی من هنوز تو دلم مونده نمیدونم چرا اصلا نمیتونم فراموش کنم
دیشب خونشون بودم جاریم یه رفتار زشتی کرد مادرشوهرم زود جمعش کرد که کسی نفهمه با خودم فکر میکردم اگه من اون رفتارو میکردم ....🥺
چرا دنیا اینقد ناعادلانس بعضیا خیییییلی پیشونی دارن بعضیام ....