ما دوتا کلی همو دوست داریم توروخدا اگ حتی ی لحظه میتونی راهنمایی یا کمک کنی رد نشو دعات میکنم خیلی بهت نیاز دارم شاید تو دست خدا باشی برای قلب شکستم
به طلاق فکر نمیکنم نمیشه با اولین اتفاق اخرین راه خل رو انتخاب کرد اما خب مغزم خالی شده،پر شده از نمیدونم چیکار کنم ها...
ما دوست نبودیم از قبل شناخت و نسبت خیلی دور داشتیم ولی با شناخت کافی و کلی مشاوره ازدواج کردیم...
عشقمون حسرت برانگیزه طوری ک همه میگن خوشبحالتون!الان ک اینا رو میخام بگم قلبم داره سنگینی میکنه
الان تقریبا دوسالی هست ازدواج کردم(عقدم) و دیروز با حرفا و تهمت و اذیتای خواهرا و مادرش اولین دعوامون اونم ب طرز وحشتناک و فیزیکی(هم من زدمش هم اون) اتفاق افتاد
قرار بود این ماه بریم سر خونه زندگیمون ک دخالتای خانوادش شروع شد ی ماشین داشت میخاست وام بذاره سرش خونه بخریم یهو باباش گفت بیا ماشینو بفروش زمین تجاری بخریم اونم کجا تو روستاشون!!خلاصه ما بی خونه شدیم رفت...
هستین بگم خواهر و مادرش چیکارم کردن؟