برای ابجیم دعا گرفته بودن دور از جونش داشت می مرد تمام بدنش تو یه هفته آب شد مامانم یکیو فرستاد سرکتابشو باز کنه گفت براش دعا سنگین گرفتن فقط میخوابید و هیچی هم غذا نمیتونست بخوره
آبجیم میگفت چشمامو که میبستم مراسم تشییع خودمو میدیم دارن جنازمو میبرن
ابجیم فقط گریه میکرد صورتش زررررد شده بود خیلی وحشتناک بود